کشکول بیرجندی

شعر و گویش بیرجندی

کشکول بیرجندی

شعر و گویش بیرجندی

شهر من

شهرمن گرچه کویریست ولی آباداست

عشق من پرسه ی شبهای رحیم آباداست

گرچه یک قطب تجاریست مدرس امّا

دردل شهرچونان منطقه ای آزاداست

نرخ اجناس نجومی وفقط بهرخرید

باکلاسیش!دلیل همه ی افراداست

قیمت ملک دراصطبل علم بیشتراز

قیمت کاخ که نه موزه ی سعدآباداست

روزبازاروبه شب ازکرم جنس لطیف!

مهدانواع مدل یاخودعشق آباداست

دوش رفتم به تقاضای رفیقی که خودش

دیروقتیست بدین پرسه زدن معتاداست

دیدم اوراکه به اویک شبه دل دادم من

اوبه یک شب به همه اهل محل دل داداست

خاطرات من وشیرین رحیم آبادی

همه ازماه پرازحادثه ی خرداداست

شب جشنی که نه پیغام سیاسی دارد

که دلیلش فقط آن عرصه ی باداباداست

آن جوانی که همه زندگیش اندوه است

بی سبب نیست اگردرپی بزمی شاداست

سالها دادمن وجمله رفیقان این است

«آنکه البته به جایی نرسدفریاداست»

خواب خرگوشی

دیشب بازم یه خواب خوبی دیدم
بس که تو فکر تدبیرو امیدم
خواب می دیدم که اوضا
روبراهه
خوردن بهره و ربا  گناهه
نبودتورم ٬حتی یک پاپاسی
نه دزدی بود٬نه بانک٬نه اختلاسی
نون حلال دوباره پیدامیشد
دزدخزونه سریع رسوامیشد
حلال حروم بازم رعایت میشد
ازحقوق بشرحمایت میشد!
پامال نمیشددیگه حقٌ ناسی
باقسم های حضرت عباسی
پیامهای بازرگانی راست بودن
نه اونیکه تاجره می خواست بودن
دکترامون پول میدادن زیرمیزی
تاپیش شون شایدبره مریضی!
کاسبامون یه پا حلال خور بودن
دانشجوهاهمه پروفسوربودن
تیپا ی  ناجوروخراب نداشتیم
یه مورد هم کشف حجاب نداشتیم
ارشادمون به هیچکی گیرنمیداد
اصن نداشتیم دیگه گشت ارشاد
نسوخته بودازشیرداغ هیچ کسی
تافوت کنه به دوغ بادلواپسی
نه معتادی میدیدی نه فسادی
نیازنبودبه صبر !اقتصادی
مدّاحامون یه مقتل و میخوندن
مردوموباادا نمی جزوندن
هیئتامون دکون ودستگاه نبود
دعواسرلحاف ملا نبود!
هرکی توفکرتجدید فراش بود
مهیّا کلّ شرایط براش بود
منم توفالم دوتاصیغه دیدم
به جاهای خوبترش هم رسیدم
کورنشه بچّه م که یهوپرید روم
خداروشکر٬نرفت پیشش آبروم
مانع همسربازی مون !توخواب شد
مملکت خیالی مون خراب شد.
............

تجدید فراش

قدیموهرکه زَه داشت ونگارِه

نِداشت اَرأورِتینان دگه کارِه

قدیم دل یَکه بُ دلدار یَکه!

ایدَم قونع بُده وَر یَکه عارِه

مگن تقصیرِمردونَه یَ مونتاش

موشأطَی کورشده تقصیرکارِه

موکه ته ریشِ هم دأروم رفیقو

خورَه تکلیف کِردوم یَک دوبارِه

ولی خودپوز وَر تُولاخ  خوردوم

گلو مور داد بی پولی شِخارِه

خبربُر بُرِّه بیچّأره نِیه یَ

هموهم شانسِ مردون پولدارِه

همه سراز اروپا وَرمِخن کِ

مونِ بدبخت نِخومدی یَه مزارِه

همو یَک زن موهم بیزارهَه از

چِنی شو مُردنی و زرد و زارِه

بُرا پیرِ قدیم بیخود نِگُفته

حقیقت تلخ تراز کونِ خیارِه

کفن دزد

کفن دزدی به وقت مردن خویش

چنین گویا وصیت باپسرکرد

که؛من هم آدمی نرمال بودم

مراعشق این چنین زیروزبرکرد

برای روززن مامانت ازمن

طلب یک سینه ریزازجنس زرکرد

زناچاری کفن دزدی نمودم

ولش کن,حال باید مختصرکرد

توباید بعدمن کاری کنی تا

خدابخشد مراتأثیراگرکرد

پسرگفتا:پدر,کارتوعمری

دل صاحب عزاراریشترکرد

برای بخشش توهست لازم

که کاری شاق یا شق القمرکرد

وبعدازفوت باباعاقبت او

به تصمیمی به قول ماهنرکرد!

شداوهم مثل بابایش کفن دزد

ولی این کارراجوری دگرکرد

کفن دزدیدودرآنجای!!

...مرحوم

چماقی نیم متری تاکمرکرد

وفردایش که صاحب مرده آمد

قباحت داغ اوراتازه تر کرد

یقین چون کردکارتوله دزداست

تمام شهرراازآن خبرکرد

همه گفتنددزدی نوش جانش

چراآن کار!رااین دربه درکرد؟

خدارحمت کندبابای اورا!

که رویش راسفیداین کره خرکرد

……

پس ازآن هررییسی تازه آمد

شبیه این حکایت بابشرکرد!