کشکول بیرجندی

شعر و گویش بیرجندی

کشکول بیرجندی

شعر و گویش بیرجندی

همسرم

همسرم خوب است امّاخوبتر می خواهمَش


گرچه پیشش گفته ام ازهرنظر می خواهمَش! 


ازلحاظِ ظاهری هرچند امروزی شدم


باز مثل مردم عصرِ حجر می خواهمَش


من که با یارانه ها از چای هم اُفتاده ام


با خیالِ قهوه ی تلخِ قجر می خواهمَش


چون نمی صرفد برایم عشوه ی روزانه اش


مثل اینترنت فقط شب تا سحر می خواهمَش


اوّل بُرج و زمانِ دادنِ یارانه ها


هرچه از من دور باشد بیشتر می خواهمَش


روزِ مادر از دَمِ دستش هَمَش در میروم


قدرِ یک دنیا ولی روز پدر می خواهمَش


گاه بی اعصاب مثلِ شِمر می آزارمش


گاه هم با گفتنِ جان وجگر می خواهمَش


موقعِ بیرون زدن ازخانه حینِ بدرقه


گربگوید سطل آشغال را ببر می خواهمَش


مثل نقاشی قَوی با صورتش وَر میرود


بی مُحابا موقعِ خلقِ اثر! می خواهمَش


گرچه ریشش را خدا از تَه تراشیده ولی


محضِ حسّاسیّتم! بی ریش تر می خواهمَش!! 


پیشِ مردُم با حیاتر از بسیجِ خواهران


تویِ خانه دلبر و با شور و شر می خواهمَش


زرگری را بچه ها اینروزها چون از بَرَند


با زبانِ فاخر اهل هنر می خواهمَش


چونکه روزی خر شدم او را گرفتم،هجو نیست


گر بلا نسبت بگویم مثلِ خر! می خواهمَش!! 


محمد حسین بهدانی


نسل شعربافی


دل،یک بغل تغزّل ،سریک سبد قوافی
استادعشق آمد بااین بیوگرافی
اوچهره ای موجّه مانند شعرهایش
من ،دل نوشته هایم مشمولِ صد خلافی
هفتصد بهاردوریم از طرزِ فکرهامان
من گرمِ شعرنیما اوغرقِ فیه مافیه
اومثنوی سروده دربین جمع عمری
من بابت دوخط شعرمحتاجِ اعتکافی
 تنظیم کرده ساعت،باشعرِ او خودش را
نه قدرِ سکته ای کم نه یک هجا اضافی
اوپیرِ شعرسازی دودِچراغ خورده
من خام و دست پاچه از نسلِ شعربافی!
محمدحسین بهدانی

قوم قحطی زده


قومِ قحطی زده را فرصت جبرانی نیست
شهرانگارمهیّای فراوانی نیست
جزهوایِ دلم و شعرسراسردردم
هرچه ابراست دراین منطقه بارانی نیست
ظلم وغارت بخدابیشترازقبل شده
باوجودی که دراین دِه اثراز خانی نیست
بی تفاوت که شوی شهربه هم می ریزد
بیسوادی همه جا باعث ویرانی نیست
واعظی معتقداست اینهمه اندوه وبلا!
امتحان بوده وپاداش مسلمانی نیست
گفته گویابه حجاب بدِ زن مرتبط است
اینکه درجاده دگرامنیت جانی نیست
هیچ راهی جهت خودکشیِ با عزّت!
بهترازداشتن خودروی ایرانی نیست!!!
محمدحسین بهدانی