کشکول بیرجندی

شعر و گویش بیرجندی

کشکول بیرجندی

شعر و گویش بیرجندی

خوردیم

دیروز تویِ هیئت با شور و حال خوردیم


یک وعده هم اقلاً نانِ حلال خوردیم


خوردند نانِ دین را یک عدّه از رفیقان


ما نیز خمس آن را محضِ مثال خوردیم


گفتیم بهر خدمت باید به صحنه آمد


با این دروغِ خوشگل تا چند سال خوردیم


با منشی اداره رفتیم تا شمال و...


آنجا به قصد قربت کُلّی بلال خوردیم


مجنون و ما اگر چه بودیم هر دو عاشق


او ضربه از جدائی، ما از وصال خوردیم


بعدش برای اینکه ثابت کنیم پاکیم


صدها قسم به جان اهل و عیال خوردیم


هر خوردنی ندارد لذّت برای آدم


مثل گلی که اغلب در فوتبال خوردیم


از این همه تناول ما را چه سود آخر


گیرم که خلق را بر فرضِ محال خوردیم


«محمدحسین بهدانی»



https://telegram.me/kashkoletanzekolahfarangi

زن

با اینکه زن از هیچ نظر شکلِ صنم نیست


آنقدر پرستیدمش انگار زنم نیست


می ترسم از او بیشتر از حضرتِ داور


کفراست ولی در منِ بیچاره جنم نیست


می دید بخاری اگر از من و اُتویَش


یکبار اُتو کرده چرا پیرهنم نیست؟


زورش به زبان است نه بازوش،ولیکن


یک نقطه ی نیشگون نگرفته به تنم نیست


رانندگی اش کشته مرا! ظرفِ همین سال


بی رنگ و نخورده، وجبی در لگنم نیست


آنقدر مدیراست که در منزلِ بنده...


یک ذرّه حساب از من و حرف و سخنم نیست


در خانه ی ما مختلس و دزد نداریم


خوب است،از این حیث شبیهِ وطنم نیست


وابسته یِ دنیا نشدم چونکه خدائیش


چیزی که از آن دل نتوانم بکَنم، نیست


اقبالِ من و بخت من از بنده بُریدند


دیدند که امید به آدم شدنم نیست


آخر چه بگویم که نگوئید؛ ببندش


سرویس بلا نسبتِ تان گر دهنم نیست


باید که بمیرم پس از این شعر، ولی حیف


یارانه ی من قدرِ خرید کفنم نیست


«محمدحسین بهدانی»



https://telegram.me/kashkoletanzekolahfarangi