کشکول بیرجندی

شعر و گویش بیرجندی

کشکول بیرجندی

شعر و گویش بیرجندی

زن

با اینکه زن از هیچ نظر شکلِ صنم نیست


آنقدر پرستیدمش انگار زنم نیست


می ترسم از او بیشتر از حضرتِ داور


کفراست ولی در منِ بیچاره جنم نیست


می دید بخاری اگر از من و اُتویَش


یکبار اُتو کرده چرا پیرهنم نیست؟


زورش به زبان است نه بازوش،ولیکن


یک نقطه ی نیشگون نگرفته به تنم نیست


رانندگی اش کشته مرا! ظرفِ همین سال


بی رنگ و نخورده، وجبی در لگنم نیست


آنقدر مدیراست که در منزلِ بنده...


یک ذرّه حساب از من و حرف و سخنم نیست


در خانه ی ما مختلس و دزد نداریم


خوب است،از این حیث شبیهِ وطنم نیست


وابسته یِ دنیا نشدم چونکه خدائیش


چیزی که از آن دل نتوانم بکَنم، نیست


اقبالِ من و بخت من از بنده بُریدند


دیدند که امید به آدم شدنم نیست


آخر چه بگویم که نگوئید؛ ببندش


سرویس بلا نسبتِ تان گر دهنم نیست


باید که بمیرم پس از این شعر، ولی حیف


یارانه ی من قدرِ خرید کفنم نیست


«محمدحسین بهدانی»



https://telegram.me/kashkoletanzekolahfarangi

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد