کشکول بیرجندی

شعر و گویش بیرجندی

کشکول بیرجندی

شعر و گویش بیرجندی

کفن دزد

کفن دزدی به وقت مردن خویش

چنین گویا وصیت باپسرکرد

که؛من هم آدمی نرمال بودم

مراعشق این چنین زیروزبرکرد

برای روززن مامانت ازمن

طلب یک سینه ریزازجنس زرکرد

زناچاری کفن دزدی نمودم

ولش کن,حال باید مختصرکرد

توباید بعدمن کاری کنی تا

خدابخشد مراتأثیراگرکرد

پسرگفتا:پدر,کارتوعمری

دل صاحب عزاراریشترکرد

برای بخشش توهست لازم

که کاری شاق یا شق القمرکرد

وبعدازفوت باباعاقبت او

به تصمیمی به قول ماهنرکرد!

شداوهم مثل بابایش کفن دزد

ولی این کارراجوری دگرکرد

کفن دزدیدودرآنجای!!

...مرحوم

چماقی نیم متری تاکمرکرد

وفردایش که صاحب مرده آمد

قباحت داغ اوراتازه تر کرد

یقین چون کردکارتوله دزداست

تمام شهرراازآن خبرکرد

همه گفتنددزدی نوش جانش

چراآن کار!رااین دربه درکرد؟

خدارحمت کندبابای اورا!

که رویش راسفیداین کره خرکرد

……

پس ازآن هررییسی تازه آمد

شبیه این حکایت بابشرکرد!

نظرات 1 + ارسال نظر
مصطفی جمعه 26 دی 1393 ساعت 09:15

عالی بود.

ممنون وسپاسگذاربابت زحماتی که متحمل شدید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد