رفته بودم سرِ کوچه دو عدد نان بخرم
و کمی جنس بفرموده ی مامان بخرم
از قضا چشم من افتاد به یک دوشیزه
قصد کردم قدحی " ناز "از ایشان بخرم
ناز از دلبر طنّاز ،خریدن دارد
بهترآن است که از دافِ پری سان! بخرم
بس که ابروی"تتو" با مژه اش سِت شده بود
مانده بودم چه از آن سرو خرامان بخرم
لبِ غرق رُژ و گیسوی فَشن را باید..
شده حتّی به شبی رفتنِ زندان،بخرم
بی خیالِ رصد"گشت"شدم یک لحظه
تااگرهم شده با چنگ و دندان بخرم...
که به خود آمده،دیدم به سرش شالی نیست!
به کجا میروم اینگونه شتابان! بخرم!
نکند دوره چهل سال عقب برگشته
یا که من آمدم از عهد رضاخان بخرم!
باتعجّب و کمی دلهره گفتم ؛بانو!
بهرتان روسری اندازه ی " روبان"! بخرم؟
گفت؛ با لحن زنانه " برو گم شو عوضی"!
پسر "مش صفرم"!، آمده ام نان بخرم!!!
«محمدحسین بهدانی»
https://telegram.me/kashkoolebirjandi
آقای مثلا محترم
چرا شعر دزدی میکنی
این شعر سروده استاد یدالله طاهری هست
کمی آدمیت برای شما آرزو میکنم
سلام
شرمنده که دیر نظرتون و دیدم
خوشحالم که این شعراینقدر خوب بوده که استادی که نمی شناسم شون به خودشون زحمت دزدیدن شو دادن
کمی تحقیق کنید
بعد قضاوت
موفق باشید